امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

ماه پیشونی

آرام جانم دوستت دارم

در دور دستها، که خدا میان چشمهات خانه کرده بود... من، بی قرار منتظر آمدنت بودم و تو که انگار دل نمی کندی از لبهای فرشتگان پنجره، پنجره، طنین آواز تو بود که انگار، گوش هایم جز تو نمی شنید. خداوند تو را به من هدیه داد و من همیشه دلشوره دارم از اینکه شاید آنچه می پنداشتم نباشم. نفس هات که به گونه هام ساییده می شود انگار آرامش بهشت را به چشمانم می فرستی دستهات که می چرخد و میان دستهام پنهان می شود... خنده هات، که ریش می شوم و عاشق چشمهات که عمق نگاههام را می کاود و من که همیشه تو را کم دارم از داشته هام دلتنگ که می شوم... انگار صدای گریه های توست ....تنها نوازشی که مرا به خود فرو می برد ...
27 تير 1393

ماه عسل (کوچه خاطرات 1)

عزیز دلم امیر محمد جان:   یک ماه شیرین برماگذشت. ماهی که تو با حضورت کنار ما اون رو تبدیل به یک ماه شیرین ورویایی کردی . عزیزم تو این یک ماه خیلی بچه خوبی بودی و کم گریه کردی و مامان و بابایی رو اصلا اذیت نکردی. و اما کارا وعکس العملهای تو  در این یک ماه: نازنینم تو همون روزای اول (تقریبا 20 روزگی) می خندیدی. به نور عکس العمل نشون می دادی و وقتی می خواستیم ازت عکس بگیریم چشاتو می بستی به همین دلیل تو این یک ماه نتونستیم یه عکس با چشم باز ازت بگیریم. صداهای بلند را تشخیص می دادی و وقتی که خواب بودی اگه صدای بلند می شنیدی ناراحت می شدی و جیغ می زدی. به پهلو می خوابیدی و دمر می شدی و م...
12 تير 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ماه پیشونی می باشد